پسری که پدرش در طول زندگی عاشق قصه گویی بوده و همواره قصه های شیرینی از زندگی خود برای روایت کردن دارد، تمام قصه های پدر را زاییده ذهن او و کذب می داند و از اینکه همواره در طول زندگی اش مجبور بوده به این داستانهای دروغین گوش بدهد خسته شده، او فکر می کند که هیچ چیز از زندگی واقعی پدرش نمی داند و حالا که خودش در آستانه بچه دار شدن است دوست دارد به واقعیت زندگی خود و پدرش آگاه شود. حالا پدر در آستانه مرگ است و قصه ها هم رو به پایان…
دیدگاهی ثبت نشده!!!