سارا گلد فارب، بیوه زنی معتاد به تلویزیون که در کانی آیلند زندگی میکند، از شوهر متوفایش پسری به نام هری دارد. هری که معتاد است اغلب اوقاتش را با ماریون (یک طراح مد ناکام) و بهترین دوستش تایرون (مواد فروش) میگذراند. هری و تایرون در پی به جیب زدن پول کلانی از راه فروش مواد مخدر هستند و ماریون هم در حالی که اعتیاد آنها و ناامیدی توأم با آن شدت میگیرد، با آن دو همراه میشود. سارا نیز به تمام وقت خود را در جلوی تلویزیون میگذراند و رؤیای شرکت در مسابقه تلویزیونی محبوبش را در سر میپروراند. سارا که باور دارد حضورش در تلویزیون قطعی است، زیر نظر پزشک بدنامی شروع به رژیم گرفتن میکند تا لباس قرمز رنگی که در جوانیاش میپوشید، دوباره اندازهاش شود. او به زودی گرفتار قرصهایش میشود که در واقع مواد مخدر (مخلوطی از کوکایین و هروئین) هستند. اعتیادش او را از دنیای واقعی دور و توهمهای هراسناکی را جانشین آن میکند. هری و تایرون هر چند در آغاز کارشان موفق به جمعآوری پول قابل توجهی میشوند، اما در نهایت این پول خرج مصرف فزاینده هر سه نفر میشود و از دست میرود. هری که همراه تایرون درصدد قاچاق مواد از شهری دیگر هستند، با عفونت بازوی هری (بر اثر تزریق با سرنگ آلوده) به دکتر مراجعه میکنند و به چنگ پلیس میافتند. بازوی هری برای پرهیز از گسترش عفونت قطع میشود و ماریون نیز که تنها و بیکس شده، به تنفروشی روی میآورد. سارا هم پس از گذشت مدتی کوتاه دچار فروپاشی عصبی و در آسایشگاه روانی بستری میشود.
دیدگاهی ثبت نشده!!!